Scan barcode
A review by chadinguist
The Pianist: The Extraordinary Story of One Man's Survival in Warsaw, 1939–45 by Władysław Szpilman
4.0
قبل از خوندن نوشت:
فیلم رو مدتها پیش دیدم. میخواستم توی این تعطیلات که احتمالا آخرین تعطیلاتم باشه دوباره ببینم. اما درد و رنج فیلم چنان زیاد بود که
هنوز بعد از سالها کلی از صحنه هاش یادمه. چشمای لبریز از وحشت بازیگر. خرابه ها. خوراکی هایی که اون افسر نازی براش یواشکی میاورد. پیانو زدن ها و نزدن هاش. گریه هاش...
همین الان که اینا رو مینویسم قلبم درد گرفته.
فکر میکنم لازمه قبل از دوباره دیدنش یکبار کتابشو بخونم و آماده بشم
پ.ن.
اما چرا چیزی که میدونم زجرم میده میبینم و میخونم؟ نه مازوخیسم نیست. چون سهم ما توی این جغرافیا چیزی جز رنج نبوده و نیست. پس لازمه دربارهش بخونم تا آماده باشم. ماها همیشه باید آماده باشیم. ماها هرجای دنیا باشیم آواره ایم و قلبمون همیشه گره خورده پس باید آماده باشیم. شاید هم میخوام انقدر از این موارد بخونم تا سر بشم و ربات و دیگه چیزی حس نکنم. به هر حال حماقت و ساده لوحی محضه اگه چشمم رو روش ببندم و مغزمو فقط با این فکر پوچ پر کنم که دنیا پر از گل و بلبل و پروانه ست و یک عااااالمه خوشیای کوچیک.
خب گور بابای این خوشیای کوچیک! مگه چند بار زنده ایم و چند بار قراره واقعا زندگی کنیم؟
من از زندگی یا تمامشو میخوام یا هیچ چیز!
مثل ترسوها زندگی کردن به لعنت هم نمی ارزه
فیلم رو مدتها پیش دیدم. میخواستم توی این تعطیلات که احتمالا آخرین تعطیلاتم باشه دوباره ببینم. اما درد و رنج فیلم چنان زیاد بود که
هنوز بعد از سالها کلی از صحنه هاش یادمه. چشمای لبریز از وحشت بازیگر. خرابه ها. خوراکی هایی که اون افسر نازی براش یواشکی میاورد. پیانو زدن ها و نزدن هاش. گریه هاش...
همین الان که اینا رو مینویسم قلبم درد گرفته.
فکر میکنم لازمه قبل از دوباره دیدنش یکبار کتابشو بخونم و آماده بشم
پ.ن.
اما چرا چیزی که میدونم زجرم میده میبینم و میخونم؟ نه مازوخیسم نیست. چون سهم ما توی این جغرافیا چیزی جز رنج نبوده و نیست. پس لازمه دربارهش بخونم تا آماده باشم. ماها همیشه باید آماده باشیم. ماها هرجای دنیا باشیم آواره ایم و قلبمون همیشه گره خورده پس باید آماده باشیم. شاید هم میخوام انقدر از این موارد بخونم تا سر بشم و ربات و دیگه چیزی حس نکنم. به هر حال حماقت و ساده لوحی محضه اگه چشمم رو روش ببندم و مغزمو فقط با این فکر پوچ پر کنم که دنیا پر از گل و بلبل و پروانه ست و یک عااااالمه خوشیای کوچیک.
خب گور بابای این خوشیای کوچیک! مگه چند بار زنده ایم و چند بار قراره واقعا زندگی کنیم؟
من از زندگی یا تمامشو میخوام یا هیچ چیز!
مثل ترسوها زندگی کردن به لعنت هم نمی ارزه